توضیحات
کتاب The Kite Runner به فارسی “بادبادک باز” اثر Khaled Hosseini (خالد حسینی) یک رمان محبوب و مشهور است که داستان دوستی، خیانت، جنگ و آشتی را در پس زمینه ی تاریخ افغانستان روایت می کند. نویسنده ی این کتاب، خالد حسینی که خود از تبار افغانستان است، در سال ۲۰۰۳ این کتاب را به زبان انگلیسی منتشر کرد. The Kite Runner به ۴۸ زبان زنده ی دنیا ترجمه شده و برای مدت چند هفته در صدر لیست کتاب های پرفروش نیویورک تایمز قرار داشته است. همچنین در سال ۲۰۰۷ یک فیلم سینمایی بر اساس همین رمان ساخته شد که نامزد جایزه های معتبر سینمایی شد.
کتاب The Kite Runner داستان دو پسر به نام های امیر و حسن را بازگو می کند که ساکن کابل هستند. امیر فرزند مردی ثروتمند و حسن پسر خانواده ای فقیر و خدمتکار است. حسن یک بادبادک باز ماهر است و همیشه بادبادک های امیر را به پرواز درمی آورد. امیر از حسن خوشش می آید ولی به خاطر تفاوت طبقاتی و قومی با او رفتار مناسب ندارد. همچنین پدر امیر به حسن توجه و محبت بیشتری نشان می دهد که این امر باعث حسادت امیر می شود.
در یک روز تعطیل، مسابقه ی بادبادک بازی برگزار می شود و امیر با کمک حسن برنده می شود. ولی در هنگام بازگردندان بادبادک، حسن توسط گروهی به سر کردگی آصف، مورد آزار و اذیت قرار می گیرد. امیر که شاهد صحنه است، جرات نمی کند به داد حسن برسد و فقط ساکت می ماند. این خیانت باعث عذاب وجدان امیر می شود
چند سال بعد، جنگ در افغانستان شروع می شود و امیر به همراه پدرش به آمریکا فرار می کند. در آنجا، او با صورایا، دختر خانوادهای افغان، عروسی میکند. پدر امیر به سرطان مبتلا شده و در آغوش او فوت ميكند. سالها بعد، رحيم خان، دوست قديمي پدرش كه در كابل زندگي ميكند، با امير تماس ميگيرد و از او ميخواهد كه به افغانستان برگردد. او به امیر می گوید که حسن و همسرش در افغانستان به دست طالبان کشته شده اند و تنها یک فرزند از آن ها باقی مانده است. همچنین او یک راز بزرگ را برای امیر فاش می کند: حسن پسر نامشروع پدر امیر بوده و در واقع برادر ناتنی او است.
امیر تصمیم می گیرد برای جبران گذشته به افغانستان برگردد و فرزند حسن را نجات دهد. ولی در آنجا با چالش های بسیاری روبرو می شود. فرزند حسن، سهراب، توسط آصف، همان پسری که حسن را آزار داده بود، ربوده شده و از او سو استفاده می شود. امیر با آصف مبارزه می کند و سهراب را آزاد می کند. امیر تلاش می کند تا سهراب را به آمریکا ببرد ولی با مشکلات قانونی روبرو می شود.
در نهایت، با کمک صورایا، او موفق می شود سهراب را به عنوان فرزند خود قبول کند. در آخرین صحنه کتاب، امیر با سهراب به پارک می روند و بادبادک بازی می کنند. امیر با تکرار جملات قدیم حسن، سعی می کند سهراب را شاد کند: «برای تو هزار بار دوباره».
هنوز دیدگاهی برای این محصول ثبت نشده است.